معنی قطب کشاورزی استان اردبیل
حل جدول
پارسآباد
اردبیل
مرکز استان اردبیل
مرکز استان اردبیل
اردبیل
شهر استان اردبیل
بیله سوار
بیلهسوار
نمین
آبشارهای استان اردبیل
سردابه، آقبلاغ، نرهگر، دیز، هشتجین، گورگورخیاوچای، شیرواندره، شورشورنه، گورگورآلوارس
لغت نامه دهخدا
کشاورزی. [ک َ / ک ِ وَ] (حامص مرکب) کشتکاری. زراعت. فلاحت. (ناظم الاطباء). برزگری. کشت. برزیگری. اَبکار. تَأریس. اکاری. زرع. مؤاکره. حرث. احتراث. دهقنت. (یادداشت مؤلف):
کشاورز شغل سپه ساز کرد
سپاهی کشاورزی آغاز کرد.
نظامی.
- کشاورزی کردن، زراعت کردن. کشتکاری کردن. فلاحت کردن. دهقنت کردن. برزیگری کردن: مخابره؛ کشاورزی کردن بر ثلثی یابر ربعی. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب).
- کشاورزی نمودن، کشاورزی کردن. زراعت کردن. فلاحت کردن. برزگری کردن. برزیگری کردن. تدهقن. (منتهی الارب).
قطب
قطب. [ق ُ] (اِخ) ستاره ای است ساکن نزد قطب شمال که بدان جهات را معین کنند. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
قطب.[ق ُ] (اِخ) موضعی است به عقیق. (معجم البلدان).
قطب. [ق َ] (ع مص) آژنگ افکندن میان دو ابروی و ترش کردن روی. رجوع به قُطوب شود. || بریدن و فراهم آوردن. فراهم آمدن و مجتمع گشتن. گویند: قطب القوم. || آمیختن. || به خشم آوردن. || پر گردانیدن. || در هم افکندن گوشه ٔ جوال را و دوتاه ساختن و گرد کردن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب): قطب الجوالق. (اقرب الموارد).
قطب. [ق ُ طَ] (ع اِ) ج ِ قُطْبه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قُطْبه شود.
فارسی به عربی
ترکیز، قطب، محور
عربی به فارسی
نجیب زاده , ادم متنفذ , متشخص , قطب
فرهنگ معین
ملاک و مدار چیزی، بزرگ و مهتر قوم، هر یک از طرفین محور کره زمین که آن ها را قطب شمال و قطب جنوب می گویند، جزء رسانای یک دستگاه که جریان برق از آن خارج یا به آن وارد می شود. [خوانش: (قُ) [ع.] (اِ.)]
معادل ابجد
1414